عشق آداسی ( جزیره عشق )

چوپان قصه ما دروغگو نبود فقط تنها بود و از تنهایی فریاد سر میداد گرگ

اما افسوس که کسی تنهائیش را درک نکرد و

همه در پی گرگ بودند

در این میان تنها گرگ بود که فهمید چوپان تنهاست

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:20 توسط سالک | |

 

 

دل من یه روز به دریا زد و رفت

 

پشت پا به رسم دنيا زد و رفت

 

پاشنه ی كفش فرارو ور كشيد

 

آستين همت -ُ بالا زد و رفت

 

يه دفعه بچه شد و تنگ غروب

 

 

سنگ توی شيشه ی فردا زد و رفت

 

حيوونی تازگی آدم شده بود

 

به سرش هوای حوا زد و رفت

 

دفتر گذشته ها رو پاره كرد

 

نامه ی فرداها رو تا زد و رفت

 

حيوونی تازگی آدم شده بود

 

به سرش هوای حوا زد و رفت

 

دل من يه روز به دريا زد و رفت

 

پشت پا به رسم دنيا زد و رفت

 

زنده ها خيلی براش كهنه بودن

 

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

 

هوای تازه دلش میخواست ولی

 

آخرش توی غبارا زد و رفت

 

دنبال كليد خوشبختی می گشت

 

خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

 

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:16 توسط سالک | |


Power By: LoxBlog.Com